جمعی از شهدای کربلا از بنیهاشم بودند، یعنی برخی از آنان فرزندان حضرت امیرالمؤمنین(ع) و برادران حضرت امام حسین(ع) بودند و برخی عموزادههای آن حضرت بودند ولی در کتابهای مقتل که تاریخ کربلا و شهادت یاران حضرت امام حسین(ع) را نوشتهاند، از شهیدان بنیهاشم فقط به ذکر نام آنها بسنده کردند و چیزی از خانواده و حسب و نسب آنان نگفتهاند زیرا اوّلاً نسب آنان مشخص بوده و عظمت و بزرگی نسب آنها باعث شد که فقط بگویند مثلاً «عونبن علی» عون فرزند حضرت امیرالمؤمنین(ع) زیرا همین مقدار که مشخّص شد فرزند آن امام همام هستند در عظمت و بزرگی آنان بس است.
ثانیاً از امتیازات بنیهاشم و شهیدانی که در کربلا در رکاب حضرت امام حسین(ع) به شهادت رسیدند و از خانواده آن حضرت بودند، چون در بیت وحی پرورش یافته و کاملاً آشنا به مقام امامت بوده و فرمان امام خود را بی چون و چرا و بدون سؤال از آن حضرت با تمام وجود پذیرفته و در مقام عمل تسلیم محض بوده و حتی اگر فرمان امام رفتن به میدان و جنگیدن و کشته شدن باشد بدون یک کلمه سخن و یا حتّی نشان دادن خودشان به امام به عنوان وداع به دنبال انجام وظیفه بودند و شهادت را با آغوش باز استقبال میکردند، این نکته یعنی تسلیم کامل در برابر امام و مطیع محض بودن آنان بگونهای بود که حتّی مانند بعضی از اصحاب که در شب عاشورا برخاستند و با سخنرانیهای خود اطاعت کامل خود را از امام عرضه کردند، بنیهاشم به همین مقدار به خودشان اجازه نمیدادند که اینگونه سخن بگویند، ولی در مقام عمل یک لحظه تأمّل نداشتند. به عبارت دیگر در هیچ مورد مشاهده نمیکنیم که خودشان را عرضه کنند و تبیعت خود را از امامشان به رخ امام بکشند برای نمونه مشاهده میکنیم حضرت ابوالفضل(ع) که از مهمترین امتیازات ایشان به فرمودهی امام صادق(ع) در زیارتنامه آن حضرت که فرمود: «اَشهَدُ لَکَ بِالتَّسلیمِ»، من گواهی میدهم که تو در برابر امامت تسلیم محض بودی، چنین شخصیتی را اگر در تاریخ کربلا و شهادت یاران امام حسین ملاحظه کنید، موردی نمییابید که حضرت ابوالفضل(ع) مثلاً اظهار وفاداری کنند حتی از گفتن این مطلب که صددرصد حق بود و درست، امتناع داشتند و تنها در مقام عمل سخت تابع بودند و یک مورد عقبتر از فرمان امام نبودند، چه در مدینه وقتی امام میخواستند حرکت کنند. افرادی مثل محمدبن حنفیه برادر امام، حضرت را نصیحت میکردند که از این سفر منصرف شوند ولی حضرت ابوالفضل(ع) با شدت ارادتی که به امام داشتند، و حتی یقیناً حاضر بودند قطعه قطعه شوند و خاری بهپای مبارک امام نرود اما هیچ نگفتند حتی مثلاً نگفتند که آقا هرکس هرچه میخواهد بگوید، بگوید ولی من شما را رها نمیکنم امّا در مقام عمل چنین کردند.
تا آن لحظه آخر که به برادران مادری خود که فرزندان حضرت امیرالمؤمنین(ع) بودند و مادرشان حضرت امّ البنین فرمودند: شما سه برادر من قبل از من به میدان بروید و شهید شوید، کأنّ میخواهند بفرمایند شما بروید کشته شوید داغ شما را ببینم و در مقام تسلیم در برابر امام زمانم این داغهای سنگین را تحمّل کنم، و وقتی که آنها رفتند و به شهادت رسیدند، خدمت امام آمدند و عرض کردند، آقا سینهام تنگ شده نمیتوانم تحمل کنم، اجازه دهید بروم جان ناقابلم را تقدیم کنم. وقتی امام فرمودند اوّل بروید قدری آب برای بچّهها بیاورید آنها تشنه هستند، شاید اگر دیگری بود میگفت آقا، حفظ جان شما مهمتر از تشنگی فرزندان است اجازه بدهید مسئله مهمتر را انجام بدهم، نه چنین نفرمود، بلکه بلافاصله به خیمهشان رفتند و مشک آبی برداشتند و روانهی فرات شدند، حتماً شنیدید که در طول عمر هرگز آقا و مولایشان امام زمانشان را برادر خطاب نکردند و همیشه میگفتند مولای من، آقای من، یعنی من خود را لایق برادری شما نمیبینم درست است که هر دو از فرزندان حضرت امیرالمؤمنین(ع) هستیم، ولی چون مادر شما حضرت صدیقه طاهره(س) هستند من خود را لایق برادری شما نمیبینم ولی جالب است که شاید دوست داشت در تمام عمر ولو یک بار به حضرتش خطاب برادری کند، و خود را بدین وسیله به منبع تمام عظمتها و خوبیها و فضیلتها پیوند دهد، و بالاخره به آرزویش رسید و یکبار فرمود «اَخِی اَدرِک اَخاکَ.»
بدین ترتیب بنیهاشم همهشان درس آموز مکتب فضیلت و وحی بودند و هرگز به فکرشان خطور نمیکرد در برابر امام زمانشان اظهار وجود کنند و شهامت و شجاعت و تسلیم بودن خود را به رخ امام بکشند گرچه در مقام عمل صددرصد چنین بودند، و از نظر نسب و خانواده هم که مشخص و شناخته شده بودند پس جائی برای قلمفرسایی مورّخین و صاحبان مقاتل در این زمینه نگذاشتند.
نکته قابل توجه این است که اصحاب حضرت ابیعبدالله(ع) گرچه از معرفت بسیار بالائی برخوردار بودند امّا درعین حال در این زمینه متفاوت بودند، معرفت حبیببن مظاهر که در نامهی دعوت امام از او تعبیر به رجل فقیه میفرماید با برخی دیگر از یاران امام تفاوت بسیار دارد. به همین جهت خیلی اهل حرف نیست در مقام عمل ثابت است و قرص، ولی جز در موارد ضروری اهل سخن نبود، معرفت نوجوان انصاری که هنوز به مرحله بلوغ نرسیده به قدری شگفتآور است که رجز او در برابر دشمن بعد از چهارده قرن، همچون ستارهای میدرخشد و هنوز که هنوز است حرف دل پیر و جوان شده که از عمق دل فریاد میزنند «اَمِیری حُسَینٌ وَ نِعمَ الاَمیر» در این میان جوانان بنیهاشم به حکم آن که مرتبط با بیت وحی بودند و در محضر وجود مقدّس حضرت امیرالمؤمنین(ع) از منبع فیض و فضیلت کسب فیض میکردند و برخی از آنها که از فرزندان خود حضرت بودند، هر روز دهانشان به دست مبارک امام متبرک میشد و لقمه از دست مبارک امام میخوردند، چنین افرادی از نظر معرفت در حدی هستند که وصل به دریا شده و وجودشان کاملاً در اقیانوس معرفت ولایت، مندکّ شده است به همین جهت آنچنان آرام و بی سروصدا هستند که هیچگونه اظهار وجود در آنها دیده نمیشود.
با همهی اینها نام مقدّسشان، تاریخ عاشورا و صحنهی خونین نینوا را درخشان نموده همچون وجود مقدّس قمر بنیهاشم حضرت ابوالفضلالعباس.
پیش از آن که به این بحث بپردازیم و نام برخی از شهدای کربلا که از بنیهاشم بودند ببریم لازم است توجه خوانندگان عزیز را به نکتهای جلب کنیم و آن اینکه بعضی از شهدای کربلا که از فرزندان حضرت امیرالمؤمنین(ع) و جزء برادران امام حسین(ع) بودند نامهای آنها، ابوبکر، یا عمر، یا عثمان است و این مطلب ممکن است خاطر برخی از خوانندگان عزیز را مکدّر کند که چرا با اینکه صاحبان این نامها یعنی سه خلیفهی اوّل کسانی بودند که در برابر بیت وحی ایستادند و نگذاشتند جانشینی پیامبر خدا(ص) آنچنان که حضرتش تعیین فرموده بودند به حضرت امیرالمؤمنین(ع) برسد و به تعبیر دیگری با رسالت جهانی و برنامهریزی شخص پیامبر اکرم مبارزه کردند، چگونه حضرت امیرالمؤمنین(ع) نام آنها را روی فرزندان خود گذاشتند؟
این سؤال، سؤال بسیار خوبی است و پاسخ آن عظمت مقام و عقل و درایت و بزرگواری امامان ما را بیشتر در ذهن پیروانشان تجلّی میسازد، ما به مقداری که در خود بحث ماست به این مسئله میپردازیم در اینجا لازم است به چند نکته توجه شود:
۱ـ امامان ما شأنشان بالاتر از این است که در اینگونه موارد احساسی و با تعصّب نفرت از دیگران برخورد کنند شأن آنها فراتر و والاتر از این است که تنگنظرانه به این چیزها بنگرند چرا که آنان میدانند «نامها» به احدی اختصاص ندارد و درگیری بر سر نامها نیست اگر اعتراضی هست بر کارهای آن افراد است (نه به نامهای آنها) اختلاف اهل بیت با دیگران آنان را به محو اسامی مخالفشان از قاموس نامگذاریها برنمیانگیخت، اگر آنان با این قبیل امور، دیدگاه بستهای میداشتند، مردم از آنان فاصله میگرفتند و در اطرافشان گرد نمیآمدند.
میتوان گفت که همین مسالمت، دیگران را به پذیرش سخن آنان وامیداشت و تحت لوای آنها درمیآورد و جزء شیعیانشان قرار میداد، چراکه آنان سعهی صدر داشتند و از گرایشات فردی و شخصی به دور بودند. به همین جهت با وجود اختلاف نظر شدید میان اهل بیت(ع) و خلفاء، هیچ امامی را نمینگریم که اصحابش را از نامگذاری به اسم آنها منع فرماید، دهها نفر از راویان از اصحاب ائمه(ع) را میبینیم که به ابوبکر و عمر و عثمان (و حتی معاویه و یزید) نامیده شدند بسیاری از اینان از راویان مورد اعتماد شیعه به شمار میروند و ائمّه اصحابشان را از نامگذاری به این اسامی بازنمیداشتند زیرا بر این باور بودند که باید از اختلافات شخصی و ارزیابیهای تنگنظرانه دوری جست و فراتر نگریست و ارزشها را در حدّ امور شخصی و پست پائین نیاورد.
جالب این است که برخی از مخالفان مذهب اهل بیت(ع)، همین مسئله را میخواهند مانند چماقی به سر شیعه بزنند که شما میگوئید امامان شما با برنامه خلفا مخالف بودند ولی ما میبینیم آنقدر حضرت امیرالمؤمنین(ع) خلفا را دوست داشتند که نام آنها را بر روی فرزندانشان میگذاشتند، ولی آنها از عظمت فکری و بلندنظری امامان ما غافل هستند.
ناگفته نماند که در مقام نامگذاری، فرمایشاتی از امامان ما هست که از برخی از اسامی و نامها منع فرمودند مانند «خالد» و «مالک» و «عبدالکعبه» و این هم به خاطر این است که نام «خالد» و «مالک» مثلاً شایسته پروردگار است زیرا «خالد» به معنی جاوید و همیشگی است، و «مالک» هم که روشن است مالک واقعی کل عالم خداوند متعال است و نامی مثل «عبدالکعبه» شرک است ولی نسبت به نامهای دیگر حساسیّتی نشان ندادند چون همان طوری که عرض کردیم شأن و موقعیت آن بزرگان دور از اینگونه حسّاسیتها و تعصّبهاست.
خودآزمایی
1- از امتیازات بنیهاشم و شهیدانی که در کربلا در رکاب حضرت امام حسین(ع) به شهادت رسیدند را بیان کنید.
2- یک دلیل بیان کنید که چرا حضرت امیرالمؤمنین(ع) نامهای ابوبکر یا عمر یا عثمان را روی فرزندان خود گذاشتند؟
3- به چه دلیل در کتابهای مقتل از شهیدان بنیهاشم فقط به ذکر نام آنها بسنده کردند و چیزی از خانواده و حسب و نسب آنان نگفتهاند؟
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله علی تهرانی